blogers

ابزار هدايت به بالاي صفحه

داستانهای عاشقانه
داستانهای عاشقانه

داستان های عشق و عاشقی واسه عاشقا


دلدادگی

(( سلام دوستانه عزیزه من دوباره اومدم البته با یه آپ متفاوته دیگه امیدوارم خوشتون بیاد ))


همش چهار سالم بود یه دختر چشم عسلی با موهای بلند ومشکی،صورتم کمی آفتاب سوخته شده بود چون ظهرا توی کوچه توپ بازی میکردم صمیمی ترین دوستم پرستو بود که توی کوچه بازی میکردیمپرهام شش ساله برادر پرستو بود که باآن موهای پرپشت وقارچی و چشمای مشتاقش به من نگاه میکرد اون روز پرستو نیومده بود و من تنهایی توی کوچه بازی میکردم پرهام روی پله دم خونشون نشسته بود ونگام میکرد وقتی دیدم یه ساعته زل زده به من

گفتم- میای بازی؟ولی اون همونطور سرشو به علامت نفی تکون داد خیلی حرصم گرفت فکر کرده بود کیه که خودشو واسه من میگیره! ازاون روز ازش بدم اومد!....

حالا هفت ساله بودم یه دختر کوچولویی که تازه الفبا یادگرفته بود اون روز رفتم خونه پرستو اینا پرهام نه ساله هنوز همانطور یه گوشه نشته بود و منو نگاه میکردا میخواستیم مشقامونو بنویسیم ولی وقتی مامان پرستو رفت بیرون یهو شیطنتمون گل کرد مشقامونو ننوشتیم که هیچ کلی شیطونی کردیم آخرسر رفتم خونه وبرای اینکه مامانم شک نکنه رفتم بخوایم توی دلم گفتم:خدای مهربون؟من از خط کش بلند وفلزی معلممون میترسم آخه دردم میگیره خودت کمکم کن...

روز بعد معلم دفتر مشقارو نگاه کرد وهرکی ننوشته بود با خطش کتک میخورد اشکم داشت درمیومد بااینکه میدونستم هیچی ننوشتم دفترمو به خانم دادم اونم با لبخند گفت:- بچه ها از ستاره یاد بگیرید ببینید چه مشقاشو خوش خط نوشته!

عجیب بود من که هیچی ننوشته بودم؟دفترمو نگاه کرده بود باخط خوش یه بار از روی الفبا نوشته شده بود با خودم گفتم حتما خدا یکی از فرشته هاشو فرستاده که مشقای منو بنویسه این ماجرا هم فراموش شد تا اینکه ده ساله شدم پرهام دوازده ساله هنوز همانطور مظلومانه نگاهم میکرد ولی من ازش بدم اومد .

روز چهارشنبه سوری من وپرستو توی کوچه میرفتیم که یهو یکی منو از پشت هل داد و صدای مهیبی اومد...جلوی چشمم رو دود گرفت...

چشم که باز کردم دیدم توی بیمارستانم چیزیم نشده بود وبه زودی مرخص میشدم ولی از مامان شنیدم پرهام برادر پرستو یک چشمشو از دست داده زیاد ناراحت نشدم وگفتم- به ما چه؟میخواست مراقب خودش باشه حالا دیگه یه دختر هجده ساله بود م و باتوجه زیبایی ام خیلی خواهان دوستی بامن بودند.

اینوسط قرعه به نام کاوه افتاد و انقدر التماس کردو ورفت و امد تاقبول کردم باهاش دوست بشم پرهام بیست ساله حالا دیگه فقط یه چشم داشت ولی باز باهمون به چشم به من مظلومانه نگاه میکرد یهروز وقتی تو کوچه داشتم میرفتم اومد جلو ویه سیلی زد درگوشم و باهام دعوا کرد که چرا با کاوه دوست شدم منم هرچی از دهنم درآمد بارش کردم ولی اون هیچی نگفت روز جشن تولد کاوه من فریب خوردم وقتی رفتم خونشون دیدم هیچکس نیست ...

گریه کردم فایده نداشت

بعداز اون اتفاق فهمیدم پرهام میخواد بیاد خواستگاریم بهش اعتماد کردم سرمو روی شونه اش گذاشتم وزدم زیر گریه همه چیو بهش گفتم وفتی فهمید کاوه چه بلایی سرم آورده دفتری را به من داد و گفت اگه زنده برگشتم شب عروسی باهم میخونیم ولی اگه برنگشتم خودت تنها بخون اون روز منظورشو نفهمیدم ولی چندروز بعد فهمیدم کاوه پرهامو با چاقو کشته مثل اینکه پرهام با اون درگیر شده اونم چاقو زده و فرار کرده با گریه دفتر خاطراتشو باز کردم و باخواندنش جگرم آتش گرفت نوشته بود:


♥♥♥خیلی دوستش دارم یادمه وقتی دختر کوچولوی چهارساله بود وقتی بهم گفت بیا بازی دست رد به سینه اش زدم واون اخمو وناراحت باهام قهر کرد شاید اون معنی نگاهمو نمی فهمید من ظهرا توی کوچه می نشستم و اورا می پاییدم و مراقبش بودم تایه وقت نخوره زمین وبلایی سرش نیاد حتی وقتی با خواهرم مشغول بازی شدند و مشقاشونو ننوشتنتد من یواشکی براش نوشتم تا یه وقت معلمشون دستای ناز وکوچولشو با خط کش نزنه حتی انوقت نفهمید که تو روز چهارشنبه سوری وقتی کاوه دوستم زیر پاش ترقه انداخت اونو هل دادم وبرای یه عمر چشممو از دست دادم الان اون با کاوه دوسته و از قلب شکسته من خبرنداره...♥♥♥

اشکان میگه:خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها،یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن



برچسب‌ها: داستانهای عاشقانه

پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۱ |

 


           داستانهای عاشقانه
♥آرزوی موفقیت برای تموم عاشقای دنیا♥
دوستان عزیز میتوانند به قسمت موضوعات
وبـلاگ رفتـه و از قالبـهـای جدید و جـملات
عاشقانه و عکسهایی آپ کردم استفـاده
کنند. با آرزوی شادی و موفقیت
واسه دوستان همیشه همراه وبلاگ
برای سلامتی آقا امام زمان صلوات...... ♥  
                 با تشکرمدیر وبلاگ
                      ♥ اشکان ♥

<-BlogEmail->

 

داستانهای عاشقانه
قالبهای نایاب واسه کاریران ویژه
جملات عاشقانه
عکسهای عاشقانه
فروشگاه سایت
نقشه سایت
عکس شخصی خودم

 

 

آذر ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۱
فروردین ۱۳۹۱
بهمن ۱۳۹۰
دی ۱۳۹۰
آذر ۱۳۹۰
آبان ۱۳۹۰
مهر ۱۳۹۰
شهریور ۱۳۹۰
مرداد ۱۳۹۰
تیر ۱۳۹۰
خرداد ۱۳۹۰
اردیبهشت ۱۳۹۰
فروردین ۱۳۹۰

 

داستانهای عاشقانه  ♥  پست ثابت
قهوه نمکی
ماه تلخ
دلدادگی
....شاید آخرین آپ
بهار
عشق جدید
عشق واقعی
سکوت تلخ
عاشقت خواهم ماند

 

مرجع جدیدترین موزیک ها
شعرهای عاشقانه
عشق بی سامان
حرفهایی که در دلم ماند...
یا تو یا هیچکس
باران مهر
نسیم شفق
هیچوقت نشد ببینمت
لبخند گلها ..... رنگارنگ
بدون تو هیچم پس کنارم بمان
آرام
یه دختر با حال
دو عاشق زیبا
سلطان محمد پروین
خاطرات پت و مت
قلب
توهم رویا
پلاک 001
حرف دل من
عشقولانه ها
درخت شعر
دفتر خاطرات فرشته الهی
تک سوار
یاسمن
باران
...رفیق نیمه راه...
منو عشقم تنهایی
love...or...die
دختران انار
خسته دلان
▲▼▲ بدترین پسر دنیا ▲▼▲
سما
من و سیمرغ
یلدا شب
سرنوشت از سر، نوشت....
و خداوند عشق را افرید
زیباترین نگاه
بیا تو روزنه
بهـــآر بـآنـــو
عاشق تنها
حس ناشناخته
...باشه خداحافظ...
دل نوشته ها
❤حریم عشق❤
دُخـــتـــَر ِِ آریایـــــے
چینه خیال
شاید یک عشق
آینه نشکن پریسا
دل نوشته هام
بیا2 حال کن
قلم من
عشقکده رویایی ایدا و هومن
دلتنگیهای دلتنگی از اهل زمین
❤دلداده ها❤
بی نهایت
❤(:~دختر جهنمی~:)❤
حریر نگاه
همه چیز
عاشقانه
عشق من
دوست داشتن از عشق برتر است
هد هد عشق
just 4 u
همه چی درهم

 

 

RSS 2.0

PlaySong

.: Weblog Themes By Blog Skin :.


ابزار وبمستر

عکس

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

تفريح و سرگرمي

دانلود